کارگردان
وجودم... بازی هایمان رنگی دیگر گرفته... خودت کارگردان می شوی....و من بازیگری که منتظرِ نقشِ پیشنهادی.... فدایت می شوم آن دم که می گویی... مامان بیا باسی کنیم....من آ آ ی صادعیم....تو مبین توچولو...بیا .. و خانه ی عشقمان می شود مغازه ی کوچکِ آقای صادقی و تو ... _ این چنده آقای صادقی.... _ هفت تــــــا... _ ماست هم دارید؟ _ بله اونداست تو یخدال! بردار! آقای صادقی نباشی....مامان یا بابا می شوی... _ مامان من بابا مبین ام...تو مبین ! _ بابا مبین من جیش دارم.... _ آفرین پسرم بیا ببلم بریم دسدویی... _ مامان من مامان هدام... _ مامان هدا _دونم؟! _چی بخورم...؟ _ صَب تون الان با هم تِ یت می پَسیم! باشه؟ ...